ثمین جونمثمین جونم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

وروجک کوهنورد

سلام زمستون...

یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.   ... وداع آخرین روز پاییزمون با گریه هاش همراه شده بود با بغضی که از سپیده دم ترکیدوتا ثانیه های ورود زمستون بارید ،شایدم دل پاییز بزرگتر از  تصور من ومن هاست شاید این آب وگلاب پاشی واسه خوش آمد گویی زمستون بوده... سلام به همه آرزوهای برفی ،سلام به سپیدی لحظه های در انتظار... سلام وسلام خوش اومدین روزای سرد وبرفی......................... | یکشنبه سی ام آذر ۱۳۹۳| 22:59 | مامان سمیه جون | رد پاهاتون   ...
30 آذر 1393

بازی(35) رنگ بازی وساختن گردنبند

امروز باباجون رفته کوه منو ثمینم یه برنامه داشتیم که چند روزی عقب افتاده بود  اما بالاخره امروز به سرانجام رسوندیمش.... چندتا لیمو عمانی داشتیم که تلخ بودن وهروقت تو خورشت میریختیم خورشتمان تلخینه بود حیفم اومد بریزمشون دور وبه ذهنم رسید یک نیم ست لیمویی واسه دخترک بدرستیم .بعد کار ،دستمون اومد که بوی لیموها یه آرامش خواستنی بهمون میداد علاوه بر زیبایی که دخترکم را شاد کرده بود   ...
29 آذر 1393

بازی(35) رنگ بازی وساختن گردنبند

امروز باباجون رفته کوه منو ثمینم یه برنامه داشتیم که چند روزی عقب افتاده بود  اما بالاخره امروز به سرانجام رسوندیمش.... چندتا لیمو عمانی داشتیم که تلخ بودن وهروقت تو خورشت میریختیم خورشتمان تلخینه بود حیفم اومد بریزمشون دور وبه ذهنم رسید یک نیم ست لیمویی واسه دخترک بدرستیم .بعد کار ،دستمون اومد که بوی لیموها یه آرامش خواستنی بهمون میداد علاوه بر زیبایی که دخترکم را شاد کرده بود                   ...
29 آذر 1393

این روزها....(2)

بیشتر سرگرم کتاب خواندن...درواقع هرچه از کتاب هایت برداشت میکنی جمله وار برای خودت میخوانی     واما تابلوهای دست ساز زنده ات.. میپرسم ثمینکم چیکارمیکنی؟؟ درپاسخ:ستاره های تو آسمونو چسبوندم.. بععععله دیگه... همزمان که تلفن زنگ میخوره با هیجان میگه گوشی رو بده به خاله زینت بگم  ستاره های آسمون درست کردم...   | شنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۳| 18:24 | مامان سمیه جون | رد پاهاتون ...
29 آذر 1393

تولد همسری....

از پست های جامونده مون....   دوسه روزی تا تولد پدری نمونده تصمیم داشتیم دوستان باباجون رو دعوت کنیم و تو شب تولدش یه دورهمی دوستانه ودرعین حال غافلگیرانه داشته باشیم اما بنا به دلایلی نظرم عوض شدم ومیخواستم مثل سال پیش همون تولد سه نفرمون رو برگزار کنم.. اما دوشب قبل تولد همسری گوشیم زنگید ویکی از همنوردان در واقع سرپرست گروه فراز بودن ایشون وبه من گفتن بچه های باشگاه قصد دارن برای همسرمون تولد غافلگیرانه برگزار کنن وما دعوتیم بخشی از این تولد قرار بود در فروشگاه همسری برگزار بشه ومنو وثمینم دعوت شده بودیم ونباید برنامه رو لو میدادیم ،که من موافق نبودم گفتم از اونجایی که منم قراره براش تولد بگی...
29 آذر 1393

شعرای نصف ونیمه این روزای دخترم....

قسمت های قرمز رنگ رو ثمین تکرارمیکنه   یه توپ دارم قلقلی ، سرخ وسفیدوآبیه میزنم زمین هوا میره نمیدونی تاکجامیره  من این توپ ونداشتم مشقامو خوب ندیدم(نوشتم) بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد . . . کلاغه میگه غار غار باباش میگه زهرمار مامانش میگه چادرسیاه سرش کن ازخونه بیرونش کن . . بارون میاد جرجر پشت خونه هاجر هاجرعروسی داره .... دست و روبوسی داره . ...
27 آذر 1393

ازدامنه سخنوری های دنیای من ثمین(4)

هی منو پشت سرهم بوس میکنه میگه مامان دوست دارم عسلاتو تموم کردم واسه هیشکی نگه نداشتم   . . . یکی از عادت هات اینه که موقع خواب چه خواب ظهر باشه چه خواب شبت،من باید پیشت باشم میگی مامان جون صورتت رو سمت من کن دستاتو حلقه میکنی دورگردنم ومیخوابی وتمام مدت لپ هامو به قول خودت مگوری مگوری میکنی وگاها که خوابم وتوهم خوابی پامیشی لپامو میگشی وبوسم میکنی منم که اگه بیدارشم بدخواب میشم شاکی میشم که نکن چرا بیدارم میکنی سریع تو همون حالت خواب وبیدار منو بوس میکنی میگی مامان دوست دارم ...
27 آذر 1393

ازدامنه سخنوری های دنیای من ثمین(3)

یه روز که یکم هواسرد بود وحوصله نداشتم ثمینو لباس بپوشونم  وباخودم بیرون ببرم وکارم فقط نیم ساعت طول میکشید واگه ثمینو میبردم باید یک ساعت ونیم علاف میشدم وحوصله پیداکردن جاپارکم نداشتم تصمیم گرفتم ثمینو تنهایی توخونه بذارم وخیلی سریع برم وبرگردم...   تازه بیدارشده بود بهش گفتم ثمین شما یه کوچولو خونه بمون وبا لگوهات بازی کن تا من یه سر برم بیرون زود میام ،اولش گفت منم میام بهش گفتم که زود زود برمیگردم راضی شد وبالاخره نیم ساعت تو خونه باخودش بازی کرد تا برگشتم جایزه هم براش یه پنس ست لباسش خریدم ... حالا یکی دوهفته ای از اون ماجرا گذشته میخواهیم بریم بی...
26 آذر 1393

ازدامنه سخنوری های دنیای من ثمین(2)

از دایره لغات وواژه هات که چی بگم... خدابیامرز دکترمعین تنش توگور میلرزه میگه باز این چه موجودیه دیگه هرچی لغتی تو روز مره از دهان بقیه بشنوه بلافاصله بیان میکنه ومیره تو مخلیه اش ودرطول روز یا هرجا که کاربرد داشته باشه از این لغاتش استفاده میکنه...   خب تکلیف لغات مشخص شد همه رو میگی اگه بخوام بنویسم باید یه فرهنگ لغت بنویسم امااز سخنوریات ثمین بانو . . . یه روز نشسته بودیم خاله زینت میگه فائزه ا...
23 آذر 1393

گلواژه های این روزات(2)...

بوبات بده(حبوبات)...حبوبات چیه؟؟بوبیا(لوبیا....البته حالا دیگه کامل میگه) جامیدی میدی(جامدادی) قوربابه(قورباغه) بادیجون(بادمجون) دوخرچه(دوچرخه) ارتیکه(ارکیده) گردبندن(گردنبند) کاشپن(کاپشن) شیرین پلو(شیربرنج) آشزخونه(آشپزخونه) این شیرین زبونیات زیادن الان حضورذهن ندارم توی پست دیگه واست میذارم....     | چهارشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۳| 21:34 | مامان سمیه جون...
19 آذر 1393